در حالی به روزهای پایانی سال نزدیک میشویم که بسیاری از قولهای مدیران به سرانجام نرسیده است؛ قولهایی که گاهی فقط به کمبود اعتبارات ختم نمیشود و حس مسئولیتها را هم میطلبد. مسئولیتهایی که اگر دیر به فکر رفع مشکلات بیفتیم مشکلات غیر قابل جبران میشوند.برای اینکه از نزدیک یکی از این مشکلات را لمس کنیم، به دبستان ادب در روستای سرخه لیزه که در 14 کیلومتری شهر خرمآباد است، رفتیم.داخل مدرسه که میشوی محرومیت در همه جای ساختمان نمایان است. از کلاس تاریک و نموری که بچهها را در خود جمع کرده تا بخاری که گاه به گاه گُر میگیرد. در گوشه ای، بخاری نفتی فضای کلاس را گرم میکند . معلم کنار بخاری صندلی دارد و چند نیمکت که بچهها به آن تکیه زدهاند. نگاهم به لبخندهایی گره میخورد؛ به کودکانی که کمبودها را لمس میکنند و برای درس خواندن شوق دارند.به دبستانی رفتم که دانش آموزان آن در آرزوی مدادرنگی بزرگ میشوند؛ به دبستانی که بخاری آن رنگ گاز ندارد. دبستانی که بچههایش از کمبود امکانات رنج میبرند.معلم 5 پایه تحصیلی را در 6 ساعت پوشش میدهد و بچه ها به آخر سال نرسیده نمیتوانند یک فصل را به طور کامل یاد بگیرند. بار مسئولیت این همه محرومیت را چه کسی به دوش خواهد کشید؟ آیا درس خواندن در زمستانهای سرد و نبود ایمنی به این بچهها انگیزه و مهمتر از آن آیندهای روشن خواهد بخشید؟
آرزوهای دانش آموزان
یکی از بچهها به من میگوید: خانم، معلم جدید هستی؟ نگاهی به دستان کوچکش که کتاب فارسی را با چه شوقی گرفته، میاندازم و میگویم: نه. آمدم تا از آرزوهایتان بپرسم و آنها را به گوش مسئولان برسانم.حالا «فاطمه» چهره اش شاداب تر میشود و میگوید: چه خوب. من که آرزوهایم زیاد است، ولی باید بزرگ شوی تا بتوانی به آرزوهایت برسی. من که هنوز خیلی کوچکم.
کمبود معلم
گفت و گوی من با فاطمه همچنان ادامه دارد. از او میخواهم که درباره وضع مدرسهشان توضیح بدهد: کلاس پنجم هستم ولی با اینکه به پایان سال نزدیکیم، درسها را خوب یاد نگرفته ام. هیچ کدام مان خوب یاد نگرفته ایم. او ادامه میدهد: من درس خواندن را دوست دارم ولی در آن مدرسه هیچ چیز نداریم. فاطمه به یکی از بچهها اشاره میکند و میگوید: آرمین مسئول آب و نفت بخاری است. برای بخاری مان از خانه آب میآورد تا کلاسمان گرم شود.
نبود وسایل ورزشی
کنار یکی دیگر از بچهها مینشینم و میخواهم که او هم از کمبودهای مدرسهشان بگوید: با اینکه در کلاس پنجم درس میخوانم، ولی تا به حال رنگ توپ یا هیچ وسیله ورزشی را ندیده ام. همه بچههای کلاس مثل من هستند.«نوید صادقی» از آرزوهایش میگوید: دلم میخواهد که مدرسه ما هم مثل خیلی از مدارس یک توپ ورزشی داشت تا بتوانیم با آن بازی کنیم. از او میپرسم مگر زنگ ورزش دارید؟ میگوید: نداریم ولی خودمان گاه در بیرون از مدرسه با بچهها فوتبال بازی میکنیم.کرم اللهی لبخندی میزند و ادامه میدهد: مدرسه ما هیچ چیز ندارد. توپ که سهل است. ما حتی یک آبخوری نداریم. مدرسه ما اصلا لوله کشی نشده است.
صدای مهیب بخاری
پای صحبت یکی دیگر از بچهها مینشینم. او هم میگوید: بخاری ما خیلی صدا میدهد. هر وقت که آرمیین یا مهدی بخاری را روشن میکند ، صدای وحشتناکی میدهد که ما خیلی میترسیم و سریع کلاس را ترک میکنیم. «پردیس نوری پور» میگوید: یکبار هم بخاری مان آتش گرفت، ولی آن روز هیچیک از بچهها در کلاس نبودند.
فضای نامطلوب آموزشی
به سراغ مادر یکی از دانش آموزان میروم و از او میخواهم که درباره کمبودهای مدرسه با ما گفت وگویی انجام دهد.
او در این باره به همشهری میگوید: بچههای ما خودشان برای مدرسه آب میبرند. نه سرویس بهداشتی دارد و نه فضای آموزشی که در آن درس میخوانند، مناسب است.ادامه میدهد: کف مدرسه حتی سیمانی است و تا به حال بعضی از دانشآموزان زمین خوردهاند و دست یا پایشان هم شکسته است.او اضافه میکند : با اینکه فاصله کمی از شهر داریم، ولی بچههای ما باید بیسواد بار بیایند. چراکه این مدرسه فقط یک معلم دارد. او هم که نمیتواند تمام کتاب را به مقاطع مختلف درس بدهد. این مادر میگوید: اینجا حتی گازکشی هم نیست و امنیت بچهها برای آموزش و پرورش چندان مهم نیست، بچههای ما خودشان باید بخاری را روشن کنند و من اصلا دلم نمیخواهد اتفاق بدی برای بچه ام بیفتد.
فرزندم نمیداند مدادرنگی چیست
یکی دیگر از والدین این دانش آموزان به همشهری میگوید: درس خواندن بچههایمان با این وضع هیچ فایدهای ندارد. چراکه بالاخره باید قید درس خواندن را بزنند.بچه ام خیلی درس خواندن را دوست دارد ولی وقتی نمیتواند همه کتاب را یاد بگیرد دلسرد میشود. او ادامه میدهد: این بچهها حتی نمیدانند مدادرنگی چیست. چون تا به حال معلم نقاشی نداشتهاند و در خانه هم که باید به درسهای عقب افتاده خود برسند.
دانش آموزان زنگ تفریح ندارند
اضافه میکند : فرزندم برای آب خوردن یا دستشویی رفتن باید به خانه برگردد.او میگوید: بچههای ما اصلا نمیدانند زنگ تفریح چیست چراکه معلم با این زمان کم، فقط میتواند مطالب کتاب را به بچهها یاد میدهند .
و در آخر بیایید همان گونه که برای فرزندان و دلبندان خودمان دوست داریم برای هم نوعامون دوست داشته باشییم ..زندگی قشنگ هست دگر زیبا نگاه کنیییم...